فلسفه غرب


فلاسفه پیش از سقراط در یک نگاه


تفکر یونانیان نخستین، همانند تفکر همه مردمان باستان، مصریان، بابلیان، هتیها، فنیقی ها و هندوها، بیشتر اساطیری و نظری، شعری و مبتنی بر اسطوره های پیدایش خدایان بود تا فیزیکی (طبیعی) یا متافیزیکی(مابعدالطبیعی). این تفکر، بیشتر تخیل پردازی را نشان می داد تا کار عقل را. درست است که کوشش اساسی یونانیان، هنچون کوشش دیگر مردمان، متوجه فهمیدن مبدأ و طبیعت اشیاء بود، لیکن، مانند کودکان، آنچه می فهمیدند دنیایی ساخته عقاید خودشان بود نه جهان واقعی پیرامونشان. آنان همه عناصر طبیعت را به صورت خدایان نیرومند و جاویدان با همان امیال و شهوات و روبط خودشان تشخص می بخشیدند و به آنها نیروهایی کما بیش متناسب با عظمتشان نسبت می دادند. آسمان، زمین و فضای نامتعین بین آنها، تاریکی زیرزمین، اقیانوس، رودخانه ها، یا آبی که فرض می کردند زمین را احاطه کرده است، تندر و آذخش، شب و روز ، هوا و اثیر، عشق و روان، همه خدایانی بودند که به تربیب اورانوس(Ouranos) ، گایا (Gaia) ، کائوس(Caos) ، اربوس(Erebos) ، اکیانوس (Okeanos) ، زئوس(Zeus)، روز ،شب ، هوا، اثیر(Aether) ، ارس(Eros) و روان (Psyche) نامیده می شوند.همچنین پایین ترین ناحیه زیر زمین تارتارس (Tartaros) ، خدای مجازات، و ناحیه بالای آن، هادس(Hades) ، خدای مردگان، نامیده می شد. در نظر هور ، همه خدایان از اکیانوس(آب) و خواهر و همسرش تتیس(Tethys) ، به وجود آمده اند. در نظر هزیود، در آغاز فضای بی کشل نامتعین(Caos) ، وجود داشت که تخمهای همه چیز را در برداشت. از او شب، مادر خواب و رام کننده همه خدایان، و تاریکی زیر«مادر زمین»(Mother Earth) (اربوس) نشأت گرفته است، و این دو روز و حدود بالاتر فضا (اثیر) را پدید آورده اند. سپس مادر زمین(گیا) و عشق(ارس) به وجود آمد، که این دومی بر دلهای خدایان و آدمیان حکومت می کند. مادر زین آنگاه آسمان( اورانوس) را زایید و سپس بوسیله آمیزش با این پسر، آب (اکیانوس) را پدید آورد. در نظر ارفیکها (Orphics) نخست شب بود و از او آسمان و مادر زمین به وجود آمد. هر چند ارس در یک مرحله نخستین به وجود آمده بود، توالد و تناسل همیشه نتیجه آمیزش نبود. مثلاً در نظریه هزیودی پیدایش جهان کائوس شب و اربوس را پدید آورد، و این دو اثیر و روز را به وجود آوردند و گیا(زمین) ، بدون آمیزش با جفت خود، پورتوس(Oortos) را زایید. همچنین ، در بیان ارفه ای ، کرونوس (Kronos)، پسر آسمان(اورانوس)، با نیرنگی که مادرش زمین(گیا) به او اموخت خود را در کمینگاهی پنهان کرد و وقتی پدرش همراه شب (نوکسوس) فرا رسید و با عشقی سوزان خود را بروی (نوکسوس) فرو افکند، جهاز تناسلی وی را برید. قطرات خونی که ریخت گیا(زمین) را بارور ساخت و دیوان و غولان و پریان دریایی را تولید کرد، و خونی که در دریا ریخت افرودیت(ونوس) را پدید آورد. این عنصر مانند بسیاری از مضامین دیگر در نظریه یونانی پیدایش جهان از مبدأ پیش از یونانی است زیرا نسخه بدلهای آن در فرهنگهای هتی و هندو نیز یافت می شود. از کرونوس تمام خدایان دیگر نشأت کردند. زئوس(جوپیتر) ، خدای تندر و آذرخش، از یک پسران وی از خواهر و همسرش ریا(Rhea) بود. آپولو خورشید خدا، که با اسبها و کالسکه خود در طاس طلایی گرداگرد نهرهای اکیانوس گردش می کرد، پسر زئوس از لتو(Leto) بود. خواهر آپولو ارتمیس(Artemis) ، الهه شکار، بانوی تمام وحوش بود. این گزارش نارسا درباره تفکر نظری یونانیان نخستین از فجر تمدن یونانی، در حدود 1200 ق. م تا قرن هفتم ق. م به روشنی نشان می دهد که آن تمدن (اولا) با طبیعت اشیاء در جهان، و (ثانیاً) با طبیعت خدا، و (ثالثاً) با مبدأ و منشاء جهان و خدایان، سرو کار داشت. بنابراین می توان آن تفکر را مربوط به جهان شناسی (Cosmology)، خداشناسی (Theology) ، و تکوین شناسی (Cosmogony) ، که زبان آن شعری بود، دانست و موصوف کرد. آغاز فلسفه یونانی در سرزمین اصلی و جزایر آسیای صغیر مایه افتخار و سرافرازی فلاسفه ملطیه (Miletus) ، شهر عمده ایونیا، مستعمره یونانی در آسیای صغیر که تحت حکومت ایران بود، این است که اندیشه یونانی را از عقاید اساطیری پیدایش جهان و خدایان پاک ساخت و پدیرارهای طبیعت و مبدأ و منشاء آنها را مورد علاقه و توجه خود قرار داد. اما فکر آنان بیشتر طبیعی (فیزیکی) و جهان شناسانه بود تا مابعدالطبیعی (متافیزیکی). هر یک از آنان م کشید ا ماده اساسی یگانه ای را که همه چیز از آن ناشی شده است کشف کند. 1- طالس نخستین متفکر از این گروه طالس Thales)640 ق . م( اهل میلتوس، در ایونیا، بود. ایونیا مستعمره ای یونانی در آسیای صغیر بود که از لحاظ بازرگانی پیشرفته بود و با مردمان نسبتاً پیشرفته مصر و بابل تماس و روابط نزدیکی داشت. طالس ملطی مردی با حکمت عملی شگرف و یکی از هفت حکیم باستان بود. گفته اند که وی مصر را دیده و علم هندسه را از آنجا آورده است، انقلابها یا تحولات نجومی و یک کسوف را به احتمال قوی بوسیله مطالعه یادداشتها و گزارشهای بابلی پیش گویی کرده و ارتفاع یک هرم را بوسله سایه آن اندازه گرفته ، جریان آب یک رودخانه را برگردانده؛ و صورت فلکی دب اصغیر (خرس کوچک ) را کشف کرده است. بنابر نظر وی، زمین روی آب شناور است، مغناطیس دارای حیات است زیرا می تواند آهن را حرکت دهد، آب مبدأ و منشاء اشیاء است، و همه اشیاء پر از خدایانند. این که چگونه وی به این دو نتیجه اخیر رسید اکنون معلوم نیست، و نه در عصر باستان معلوم بوده، لیکن ارتباط نظر وی درباره آب با اکیانوس هومری آشکار است. هیچ کس نمی داند که وی این افکار را به صورت نوشته درآورده باشد، زیرا هیچ نوشته ای از وی بجا نمانده است. 2- اناکسیمندر دومین فیلسوف ملطی اناکسیمندر (Anaximander) ، معاصر جوانتر و شاگرد طالس، بود . وی و یک غیر ملطی به نام فرسیدس نخستین یونانیانی بودند که به نثر نوشته اند. به نظر وی نخستین اصلی که از آن بوسیله حرکت ازلی، آسمانها و جهانها و موجودات الهی که زمین – مرکز استوانه ای همه این جهانها – را احاطه کرده اند، و در واقع همه اشیاء دیگر ناشی شده اند ماده ای است نامتناهی و غیر متعین و ازلی و در برگیرنده و تنظیم کننده همه چیز. از این ماده نامتعین، اضداد خشک و تر و گرم و سرد جدا می شوند و این اضداد طبیعت را با عناصر مشخص ( هوا، آب ، آتش و خاک) و کیفیات متضادی که در طول زمن در حال توازن و تعادل حفظ می شود، پدید می آورند. کره ای از آتش گرداگرد هوایی که بر زمین احاطه دارد، همچون پوست گردا گرد درخت، شکل گرفت و سپس به صورت توپهایی از آن جدا شد و بدین سان خورشید و ماه و ستارگان را پدید آوردند. تمام موجودات زنده با ظهور و گسترش تدریجی از درون رطبت اولیه و تحت تاثیر گرمای خشک کننده بر روی زمین پدیدار شدند. نخستین موجود زنده ای که بدین گونه پدیدار شد ماهی بود. 3- اناکسیمنس سومین فیلسوف میلتوس اناکسیمنس(Anaximenes) شاگرد اناکسیمندر بود. وی تنها یک کتاب نوشت که فقط یک جمله کامل از آن باقی مانده است. جوهر اولی و اصلی، بنابر نظر وی، واحد و نامتناهی و نه غیر معین بلکه معین است و آن هوا است که بواسطه انقباض و انبساط دگرگون می شود در لطیف ترین شکلش آتش است؛ وقتی متراکمتر شد باد، سپس ابر، بعد آب، سپس خاک ، و بعد سنگ ؛ و بقیه، اشیاء و خدایان، از اینها به وجود آمده اند. گرما و سرما نیز ناشی از همین فراگرداست(processes) ، انبساط و تخلخل موجب گرما و انقباض و تکاثف باعث سرما می شود. زمین همچون صفحه ای مسطح و گرد در هوا شناور است. آسمان گنبدی است که مانند کلاهی بر سر برگرد زمین می چرخد اجرام سماوی آتشای برین اند، بعضی ثابت مانند میخهایی بر طاق بلورین، و برخی دیگر مانند «برگهای آتشین» حرکت می کنند. 4- هراکلیتس با فیلسوف دیگر ایونی، هراکلیتس(Heraclitus) ، مساله فلسفه از طبیعت جوهر به طبیعت تغیر متحول شد. وطن او افسوس(Ephesus) ، یکی از دوازده شهر ایونیا رای معابدش شهره بود. وی در حدود 500 ق . م. در بهار عمر بود. گفته اند که وی کتابی شامل تمام دانشها و معارف مابعدالطبیعی(متافیزیکی) و علمی و سیاسی با اسلوبی موجز و غامض نوشته است. این غموض و دشواری در این حکایت مجسم شده است که اوریپیدس(Euipides) کتاب او را به سقراط قرض داد وقتی از وی پرسید درباره آن چه فکر می کند سقراط پاسخ داد، «آنچه فهمیده ام عالی است؛ و معتقدم آنچه نفهمیده ام نیز – جز آنکه به یک غواص دلُسی(1) نیاز دارد». از این کتاب فقط 139 قطعه باقی مانده است که از آن میان 13 قطعه گفته شده است که مشکوک و مجعول است. در تأثیر او بر تاریخ فلسفه نمی توان مبالغه کرد. بنا بر نظر وی، در حالی که اشیاء ظاهراً عین خود باقی می مانند، مع هذا عین خود نیستند؛ آنها تغییر می کنند. در یک رودخانه ما هم گام می نهیم و هم گام نمی نهیم، زیرا کسانی که در یک رودخانه گام می نهند آبهای مختلفی بر آنها می گذرد. بدین سان ممکن نیست دوبار در یک رودخانه گام نهاد یا دو بار یک جوهر مادی را لمس کرد. یک دگرگونی دایم، ی شدن همیشگی وجود دارد که در آن بودن و نبودن هماهنگ و متعادل شده اند. حتی خدا تغییر می کند. جهان تغیر ، ازلی و ابدی است. نه انسان و نه خدا آن را ساخته است. جوهر اساسی آن آتش است، که تمام تغیرات را بر طبق قانون راهنمایی و اداره می کند. مبادله ای در میان هست – همه اشیاء به آتش و آتش به همه اشیاء بدل می شوند مانند مبادله کالا به طلا و طلا به کالا. یک قانون جهانی هست که برای همه مشترک و عام است. این قانون، الهی و منشاء تمام قوانین دیگر است. هر چند تمام اشیاء بنابر این قانون به وجود می آیند، اغلب مردم همواره قابلیت فهم آن را ندارند. روان قانون خود را دارد که عبارت است از رشد و نمو بنابر طبیعت بذر خود. هر چیزی بنابر قانون ضرورت از جوهر اساسی، آتش، صادر می شود و به آن باز می گردد. آتش به اندازه ، روشن و برافروخته و به اندازه ، خاموش می شود. خورشید از اندازه خود تجاوز نخواهد؛ و گرنه فوریها (=Furies آلهه انتقام)، وزیران و کارگزاران خدای عدالت، او را پیدا خواهند کرد. هر چیزی همچنین از طریق کشمکش و ستیزه فراهم می آید. کشمکش بین اضداد ، بین سرد و گرم، خشک و تر. ما اساساً یکسان و عین خود هستیم خواه زنده باشیم یا مرده، بیدار یا خواب ، زیرا دومی هر جفت از اضداد، به وسیله ستیزه و کشمکش تغییر می کند و همان اولی می شود و این دوباره تغییر می کند و همان دومی می گردد. مرگ روانها اینست که آب شوند، و مرگ آب اینست که خاک شود. از خاک آب ناشی می شود و از آب، روان (نفس). آب با مرگ هوا زنده است، هوا با مرگ آتش ، آتش با مرگ خاک، و خاک با مرگ آب. آنچه با خود اختلاف دارد در توافق است؛ آنچه در تقابل و تضاد است هماهنگ است. از کششهای متضاد مانند کشش کمان و چنگ زیباتین هماهنگی پدید می آید. خدا(زئوس) همان روز – شب، زمستان – تابستان، جنگ – صلح، فراوانی – کمیابی است. او مانند آتش که وقتی با دود بخور آمیخته شد مطابق خوش آیند هر انسانی نامی می یابد دگرگون می شود. تنها او فرزانه است. دانش و معرفت ما نسبی است. هر چیزی با ضدش شناخته می شود. بیماری تندرستی را مطبوع و خوش آیند می سازد، گرسنگی سیری را و خستگی استراحت را . مردم اگر خطا را نمی شناختند صحیح و درست را نمی شناختند. اعتدال بزرگترین فضیلت است و خردمندی سخن گفتن از حقیقت و عمل بر وفق طبیعت است. یک روان خشک خردمندترین و بهترین است. شخصیت آدمی همان سرنوشت اوست. حقیقت مطلق تنها خدا را می سزد که برای او تمام اشیاء زیبا و خوب و درست است. طبیعیات هراکلیتس تابع ما بعدالطبیعه اوست. آتش، جوهر مادی اساسی است که از آن همه اشیاء ناشی می شوند و همه چیزها به آن برمی گردند، و این دور آفرینش و زوال همواره ادامه دارد. خاک وقتی منبسط شد آب می شود و آب وقتی منبسط شد تا اندازه ای ممرطوب باقی می ماند و تا اندازه ای شبیه آتش می گردد، و با این فراگرد اجزا آتشین درخشان ستارگان و خورشید و ماه می شوند و اجزا تاریکتر که به خاک نزدیک است، اجسام آتشینی را که کمتر درخشان است تشکیل می دهند. اندازه خورشید مساوی است با پهنای یک پای آدمی. فلسفه پیشا سقراطی در ایتالیای جنوبی و سیسیلی در حدود 530 ق.م. یک مرکز دیگر تفکر یونانی ظهور کرد و مسأله فلسفه از طبیعت جوهر و تغیر به شکل و رابطه اشیا و دوام و ثبات تغییر موضوع داد. فیثاغورس(Pythagoras) اهل ساموس(Samos) (جزیره ای ایونی در دریای اژه دور از ساحل غربی آسیای صغیر) در ایتالیای جنوبی در کروتون(Crotona)، یک مستعمره یونانی، اقامت گزید و در آنجا انجمنی با هدفهای سیاسی و فلسفی و دینی تأسیس کرد. گزنوفانس(Xenophanes) ، یک متفکر ایونی، که در 530 ق.م . در عنفوان جوانی بود، الئا(Elea) یک مستعمره یونانی در ایتالیای جنوبی ، مهاجرت کرد. او و شاگردش، پارمنیدس (Parmenides) ، و شاگرد بزرگ پارمنیدس، زنون (Zeno) ، حوزه ای را تشکیل می دهند که بطور کلی به حوزه الئا معروف است. 1. فیثاغورس فیثاغورس در 530 ق.م. در بهار عمر خود بود. هیچ اثر نوشته ای از وی به جای نمانده است، لیکن در آثار گزنوفانس، هراکلیتس، امپدکلس، افلاطون و دیگران اشاراتی به او شده است تمام تعلیم او شفاهی بود، زیرا یکی از قوانینی که اعضا انجمن برادری که او بنیاد نهاده بود مکلف به آن بودند – قانونی که استاد و شاگردان به طور مساوی موظف به رعایت آن بودند – قاعده سر ّّّّ نگهداری بود که افشا آن مجازات اخراج داشت. گفته اند که وی مصر و بابل را دیده و در آنجاها ارکان ریاضی و دینی – عرفانی فلسفه خود را آموخته است. یکی از عقاید عمده او تناسخ روان بود. نظام وی یک عنصر مرتاضی مبتنی بر محرمات داشت که خوردن باقلا، کشتن بعضی از انواع جانوران را برای قربانی و غذا و پوشیدن البسه پشمین را در جشنها و مراسم دینی ممنوع می ساخت. حوزه وی آثار بسیاری در ریاضیات، مکانیک صوت، و قضایای هندسی پدید آورد، اما دشوار است که بگوییم چه اثری از خود فیثاغورث است. بنابر نظر وی ، عدد اصل اول بود و اعداد و روابط آنها ذات همه اشیاء است. این اندیشه سبب شد که فیثاغوریان فلسفه خود را بر پایه ریاضیات بنهند. عدد اولی و اصلی مناد (Monad) بود، اصل وحدت، که معادل و مساوی حد است. آنان یک جهان شناسی ثنوی مبتنی بر جفتهای اضداد را بسط و توسعه دادند. اینها عبارتند از: یک – دو (Monad-Dyad) ، واحد که اصل حد است خود را بر دو ، اصل نامحدود و ازلی خلأ ( فضای تهی که از هوا یا مه ساخته شده است)، تحمیل می کند، فرد – زوج، واحد- کثیر، راست- چپ، نر- ماده، سکون – حرکت، مستقیم – منحنی، روشنی – تاریکی، خوب – بد، و مربع – مستطیل . اشیاء بوسیله تضاد محدود و نامحدود و هماهنگی آنها به وجود آمده اند. از مناد، واحد یا محدود، و دیاد، نامحدود، اعداد و روابط آنها ناشی شده اند و از اعداد نقاط، از نقاط خطوط، از خطوط سطوح، از سطوح احجام(اجسام)، و از احجام عناصر محسوس ، آتش ، آب ، خاک ، هوا، که هر یک شامل اجزاء یا ذرات دارای شکلهای مختلف است، پدید آمده اند. واحد با عمل از درون به بیرون تمام شکلها را آفریده و به وسیله فراگرد معکوس کشیدن « نامحدود» به درون ، زمین و مقابل زمین(Counter-earth) ( جسمی که روزی یکبار بین زمین و آتش مرکزی می چرخد)، سیارات، خورشید، ماه، ستارگان، و هر چیزی را که در بردارند آفریده است. هر چیزی عددی دارد، آتش مرکزی یک ، زمین دو، خورشید هفت، و الی آخر. حتی جوهر غیر مادی مانند روان و کیفیات انتزاعی مانند عدالت ، شجاعت، درستی، حرکت و غیره اعداد مشخصی هستند. حوزه فیثاغوری خیلی زود روابط بین نتهای اُکتاو(پرده موسیقی) و طول سیم را دریافت و آنها را به عنوان ایقاع (Symphony) معرفی کرد. آسمانها در هماهنگی (Harmony)اند و در حرکتشان موسیقیی می سازند که گفته می شد تنها فیثاغورس قادر به شنیدن آن بود. 2. حوزه الئایی الف – گزنوفانس. بنیانگذار حوزه الئایی، گزنوفانس، معاصر فیثاغورس بود. وی در حدود 530 ق.م. در عنفوان جوانی بود. وی هور و هزیود را برای آنکه هر چیز شرم آور و ننگین بشری، مانند دزدی و بی غفتی و فریب متقابل را به خدایان نسبت می دادند، محکوم کرد. بنابر نظر او در میان خدایان و آدمیان یک خدا وجود دارد که بزرگترین است و او هیچگانه مانند موجودات فانی در جس و روح نیست. او دائماً یکسان و ثابت باقی است، حرکت و تغیر را متحمل نمی شود؛ و بدون رنج و زحمت هر چیز را بوسیله نیروی فکر خود به حرکت در می آورد. شناخت کامل خدایان و آدمیان و اشیاء غیرممکن است. هیچ انسانی هرگز حقیقت قطعی و یقینی را ندیده است، و نه هیچ کس هرگز آن را خواهد دید. آنچه ما می توانیم بشناسیم، پس از جستجوی طولانی می شناسیم. هر چیزی از خاک ناشی می شود و سرانجام به خاک برمی گردد. هستی و نمو اشیاء به آب نیز بستگی دارد. دریا سرچشمه ابرها و بادها و رودهاست، و خورشید گرد زمین می چرخد و به آن گرمی می دهد. ب – پارمنیدس . پارمنیدس الئایی معاصر هراکلیتس و در حدود بیست و پنج سال از وی کوچکتر بود. وی شاگرد گزنوفانس بود و یک معلم فیثاغوری نیز داشت. فلسفه او مانند فلسفه شاگردش زنون بازتابی علیه فلسفه هراکلیتس بود. وی اندیشه گزنوفانس درباره ثبات را اقتباس کرد و آن را به کمک منطق قوی بسط و توسعه داد. وی فکر خود را در شعری خطاب به شاگردش، زنون، که حدود بیست و پنج سال از او کوچکتر بود ، بیان کرد. در مقدمه این شعر شرح می دهد که چگونه در کالسکه حواس، که چرخهای آن گوشها و اسبهایش چشمها بودند، به جایگاه الهه شب برده شد و آن الهه طریق حقیقت و طیق عقیده را به وی الهام کرد. در طریق حقیقت، به او گفته شد که عقل (لوگوس) میتواند بیندیشد، وجود دارد؛ و آنچه نمی تواند به اندیشه درآید، این اندیشیدنی نیست که آنچه نیست هست. بنابراین لاوجود (معدوم) وجود ندارد و وجود به تنهایی وجود دارد. اگر تنها وجود هست، نتیجه می شود که آن به وجود نمی آید، زیرا اگر به وجود آمده بود، باید از چیزی که لاوجود است به وجود آمده باشد؛ اما از لاوجود نمی توانست به وجود آید، زیرا لاوجود وجود ندارد. چون چیزی علاوه بر آن وجود ندارد. هیچ چیز نم تواند آن را زمانی بیشتر از زمان دیگر به وجود آورد. بنابراین همیشه حاضر است. آن را نه قبلی است و نه بعدی. آن ثابت و ازلی و ابدی است و چون هیچ علاوه بر آن نیست که آن را به وجود آورد، هیچ چیز علاوه بر آن نیست که آن را از میان ببرد. وجود یک کل تقسیم ناپذیر است، زیرا لاوجودی نیست که بین اجزاء آن قرار گیرد. آن یکپارچه مشابه است. همچنین بی حرکت است، زیرا هیچ چیز علاوه بر آن وجود ندارد که آن را حرکت دهد و هیچ چیز نیست که در آن بتواند حرکت کند. آن محدود است، اما اینکه چرا چنین است تبیین نشده است. چون هیچ لاوجودی نیست که آن را محدود سازد، آن نمی تواند در هیچ جهتی بیشتر یا کمتر باشد. بنابراین آن یک کرده مدور است که در تمام جهات کامل است. طریق عقیده، طریق غیر حقیقت و باور کاذب و نادرست است. این را الهه به او نشان می دهد تا خود را در برابر آن حفظ و پاسداری کند. عقایدی که در این زمینه به عنوان کاذب و نادرست یاد شد عبارتند از : اضداد نور و ظلمت که علل اولیه اند؛ بودن و نبودن یکی هستند؛ برای هر چیزی طریقی از فشار متقابل هست؛ ماه با نوری که از خورشید به عاریه گرفته می تابد؛ خورشید و ماه از راه شیری جدا شده اند، زمین ریشه در آب دارد – عقایدی که بعضی از پیشینیان و معاصران وی داشتند. تفکر نظری پارمنیدس را چهار قاعده کلی اساسی در برگرفته است: (1) وجود از لاوجود برنخاسته و خود اصلی و نهایی است، (2) خلأ که لاموجود است نمی تواند باشد، (3) کثرت نمی تواند از وحدت اولیه ناشی شده باشد، (4) و نه حرکت و تغیری می تواند باشد. این قواعد تا زمان افلاطون ، که نخستین بار سفسطه های آنها را آشکار ساخت، به طور کلی به عنوان آخرین سخن در فلسفه ملاحظه می شد. ج – زنون: زنون الئایی کتابی به نام حملات در دفاع از نظریه پارمنیدس درباره وجود به عنوان واحد تقسیم ناپذیر و ثابت نوشت. روش وی این بود که نظر مخالف را می گرفت و آن را با نشان دادن اینکه به نتایج متناقض می انجامد، محال و سخیف بودن جلوه می داد. این روش که خود وی مبتکر آن بود خلف (بازگشت به محال، reduction ad absurdum ) نامیده شده است. وی از این قضیه آغاز می کرد: اشیاء کثیرند، و سپس نشان می داد که آنها باید هم متناهی و هم نامتناهی باشند. اگر آنها کثیرند، باید تعداد داشته باشند؛ آنها نه بیشترند و نه کمتر . اگر نه بیشترند و نه کمتر، متناهی اند. همچنین ، از سوی دیگر، اگر آنها کثیرند باید نامتناهی باشند، زیرا همیشه اشیاء دیگری بین آنها وجود دارد، و باز اشیاء دیگر بین اینها و همینطور تا بی نهایت. اگراشیاء کثیرند، باید یا بدون بلندی(magnitude) ( حجم، بعد) باشند یا با عظم . اگر بدون بلندی هستند، پس اگر یک شیء به شیء دیگر افزوده شود هیچ افزایشی در عظم نخواهد بود. بنابراین شیء افزوده شده بی نهایت کوچک و به اندازه هیچ است. اگر هر چیزی بلندی دارد، نتیجه می شود که جزء آن نیز باید بلندی داشته باشد و همین طور جزء سابق بر آن، و جزء سابق بر جزء پیشین و همین طور تا بی نهایت. بنابراین باید بی نهایت بزرگ باشد. اگر چیزی حرکت می کند، نه در جایی است که هست و نه در جایی است که نیست، بلکه هر دو شق غیرممکن است. اگر چیزی در جایی هست، در سکون است. و برای چیزی در جایی که نیست امری نمی تواند اتفاق افتد. اگر همه چیز در مکان است مکان یا چیزی است یا هیچ است. اگر مکان چیزی است، پس مکان خود در چیزی است و آن چیز در چیزی دیگر و همین طور تا بی نهایت. زنون به نحو مشابهی علیه حرکت استدلال می کرد. در این باره وی چهار دلیل اقامه کرد: (1) شما نمی توانید یک مسافت معین را بپیمایید، زیرا برای طی آن باید به نقطه نیمه و سپس به نیمه نصف باقی مانده برسید و همین طور تا بی نهایت. همچنین ، حرکت غیرممکن است زیرا محال است در زمان متناهی مکانهای نامتناهی را طی کرد. (2) اگر سنگ پشت از نقطه ای آغاز به حرکت کرده باشد، اخیلس (Achille) نمی تواند به او برسد، زیرا مادام که آن مسافت را می دود، سنگ پشت جلوتر خواهد رفت، و همین طور تا بی نهایت. (3) اگر خدنگی را به هدفی نشانه رفته باشید، تیر نمی تواند به هدف رسد، زیرا باید از شماری نامتناهی از مکانها بگذرد و این کار نمی تواند در زمان متناهی انجام پذیرد. (4) سه دسته جسم الف، ب، ج، را فرض کنید: الف در سکون، ب در یک جهت در حرکت، و ج در جهت مخالف با سرعت مساوی در حرکت. اجسام در ب و ج با دو برابر سرعتی که از هر یک از اجسام در الف می گذرند از یکدیگر می گذرند. بنابراین سرعتهای مساوی همان سرعتهای نامساوی خواهد بود که مجال است. این شبهات و احتجاجات زنون فیلسوفان را در سراسر اعصار گیج کرده است، اما راه حل واقعی فقط با پیشرفت دانش فیزیک و ریاضی در زمانهای جدید پیدا شده است. ملیسوس. ملیسوس (Mellissus) اهل ساموس حدود ده سال جوانتر از زنون بود. وی در الئا یا قسمت دیگر یونانی از ایتالیای جنوبی نزیسته است، مع هذا به حوزه الئائی متعلق بود، زیرا اغلب نظریه های پارمنیدس را پذیرفته است. وی منظومه ای درباره وجود نوشته که قطعاتی از آن باقی مانده است. بنابر نظر وی، وجود یا واحد نمی تواند به وجود آید، و تغِیر یا حرکت کند، درد داشته باشد یا کثرت یا تقسیم بپذیرد. اگر وجود آغازی می داشت، باید از لاوجود به وجود آمده باشد، اما هیچ چیز نمی تواند از لاوجود به وجود آید. اگر وجود آغازی نداشته نمی تواند پایانی داشته باشد، زیرا اگر هیچ نتواند از لاوجود به وجود آید، هیچ چیز نمی تواند به لاوجود برود. بنابراین ، وجود از ازل بوده است و تا ابد خواهد بود. نه آفرینش و پیدایشی هست و نه فساد و زوالی. وجود در عظم نیز نامتناهی است، زیرا اگر محدود بود، باید به وسیله لاوجود محدود شده باشد که غیرممکن است. در وجود هیچ تغیری نیست، زیرا اگر وجود تغییر می کرد، در آن صورت آنچه از پیش بود باید از میان می رفت یا لاوجود می شد، و آنچه از قبل نبود، یعنی لاوجود ، باید به وجود آمده باشد که هر دو غیرممکن است. بنابراین نه انبساط و تخلخلی هست و نه انقباض و تکاثفی. وجود نمی تواند حرکت کند، زیرا خلأیی وجود ندارد که در آن حرکت کند. وجود نمی تواند احساس درد کند، زیرا درد بواسطه افزایش یا کاهش چیزی یعنی بوسیله باقی نماندن عین خود، احساس می شود، اما وجود همیشه عین خود باقی می ماند. 3. امپدکلس امپدکلس(Ampedocles) اهل آکراگاس (Acragas) ، شهری در سیسیلی و مرکز ناحیه جنوب غربی ایتالیا، معاصر زنون و همسن او بود. وی دو منظومه درباره طبیعت و پالایش (تزکیه) را نوشته است. وی مانند ملیسوس عمیقاً تحت تأثیر پارمنیدس بود. با موافقت با پارمنیدس ک وجود نمی تواند از لاوجود به وجود آید، و کثرت، تقسیم پذیری ، تغِیر و حرکت نمی تواند از وحدت مطلق ناشی شود، و خلأیی وجود ندارد، کثرت ، تقسیم پذیری ، تغِیر و حرکت را بوسیله انکار وحدت مطلق اولیه تبیین کرد. کل نامتمایز اولی، بنابر نظر وی، شامل چهار عنصر از لاموجود – آتش و هوا و خاک و آب – است و جایی برای خلأ نمی گذارد. هر یک از عناصر، غیرمشتق و فسادناپذیر و دارای طبیعت ویژه است. از این عناصر همه اشیایی که بودند و هستند و خواهند بود به وجود می آیند. تغِیر صرفاً ترتیب مجدد و دوباره آمیختن این عناصر است. تغیر از حرکت ناشی می شود و حرکت نمی تواند از وجود مطلق ناشی شود. برای تبیین حرکت وی دو نیروی محرک را وضع می کند، مهر(عشق) و کین(ستیزه) که از ازل همراه چهار عنصر وجود داشته ونیروی نامتناهی دارد. وی معتقد بود که هیچ کون مطلق یا فساد مطلقی وجود ندارد. آنچه آفرینش (کون) و زوال(فساد) نامیده شده واقعا به هم آمیختن و از هم جدا شدن عناصر است، آفرینش کار مهر و زوال و تباهی کار کین است. هستی از سه مرحله می گذرد. در مرحله اول مهر به تنهایی فعال بوده و عناصر با آمیختن به هم یک کل همه فراگیر را ساخت- کلی که نه پاداشت، نه زانو و نه آلات تناسلی، بلکه کره ای بود که با همه جهات و اطراف خود مساوی بود. مرحله متوسط مرحله ای بود که در آن مهر و کین هر دو فعال بودند. لیکن کین بتدریج مسلط شد. در این مرحله عناصر از کل جدا شدند. اول هوا جدا شد و به صورت دایره ای به اطراف روان گشت و مکان پیرامون جهان را فرا گرفت، و حاشیه خارجی آن برای تشکیل فلک سفت و جامد شد. پس از آن آتش جدا شد که به سوی بالا زیر سطح بیرونی و جامد گرداگرد هوا به حرکت درآمد و جای هوای نیمه بالاتر را گرفت. پس از آتش ، خاک و بعد آب بود. با به هم آمیختن بیشتر، اندامهای جامد، پیشانی، چشمها، سینه ها، بازوها، پاها و غیره، سرگردان و در جستجوی اتحاد و به هم پیوستن پدیدار شدند. وقتی مهر و کین بیشتر یا کمتر به آمیختند، با عمل آنها و به هم آمیختن این اندامها به صورت ترکیبات تصادفی موجودات عجیب الخلقه و جانداران تغییر شکل یافته پدید آمدند، مانند مخلوقاتی که در هر دو صرف خود صورت و سینه دارند، چارپایانی با سر و صورت آدمی، و آدمیانی با سرهای چارپایان. سپس ، آنهایی که تصادفاً با یکدیگر سازگار شده بودند باقی ماندند، و بقیه از میان رفتند. چیزهایی بیشترین تناسب و هماهنگی برای پیوستن به هم دارند که شبیه یکدیگر ساخته شده باشند. اینها بوسیله مهر متحد می شوند. آن اشیایی که از لحاظ اصل آمیزه، و شکل خود بیشترین اختلاف را با یکدیگر دارند بوسیله کین ساخته شده اند و بسیار مضرند. در مرحله بعد بتدریج « صور تماماً طبیعی» – ابتدا گیاهان، سپس بتدریج ماهیها، پرندگان، حیوانا وحشی، آدمیان، و حتی خدیان که بالاترین مرتبه را دارند- پریدار شدند و مردم گفتند ک اشیاء به وجود آمدند. با ادامه فراگرد جدایی تحت تأثیر کین، جنسها (sexes) از هم متمایز شدند. وقتی مهر کاملاً غیر فعال و تنها کین عمل می کند، آخرین مرحله جدایی نهایی فرا رسده و اشیاء فردی ناپدید می شوند، آدمیان که این حقیقت را نمی دانند این را مرگ آنها می نامند. به دنبال این مرحله از جدایی نهایی دوره ای می آید که مهر دوباره استیلا و تسلط خود را بدست می آورد و عناصر جدا را دوباره متحد می کند، و اشیاء فردی دوباره پدیدار می شوند. اما وقتی مهر به تنهایی حکومت می کند و کین غیرفعال است، این اشیاء دوباره ناپدید می شوند و مرحله اولیه وحدت همه فراگیر باز مستقر می شود. این دور و گردش تغییر واحد به کثیر و کثیر به واحد که سرنوشت آن را مقدر و معین کرده است به طور بی پایان تکرار می شود. در پالایش (تزکیه) ، امپدکلس رابطه انسان با جهان را مورد بخث قرار می دهد. وی نفس را با آتش یکی می گیرد. نفس ابتدا با کل نامتمایز اولی(خدا) در آمیخته بود. سپس کین آن را از کل جدا کرد. نفس از مراحل گیاهان، حیوانات وحشی، و آدمیان می گذرد و سپس، اگر بواسطه پرهیز و زندگی پارسایانه تزکیه و تطهیر شود، به وسیله مهر به کل اولی و اصلی باز می گردد و با خدا یکی می شود. در انسان همه عناصر، هوا، آتش، خاک، آب، و مهر و کین حضور دارند؛ و چون شبیه، شبیه را ادراک می کند، آدمی می تواند تمام عناصر را در عالم پیرامون خود توسط حواس ادراک کند، خون او نیز شامل همه عناصر است. فکر و آگاهی او عمده در خون ناحیه قلب جای دارد. تمام اشیاء تراوش هایی بیرون می دهند و وقتی تراوش های جسم درست به اندازه ای رسید که در منافذ و مسامات اندامهای مربوطشان جا بگیرد، احساس یکی در دیگری رخ می دهد. تمام اندامها حسی بطور مساوی قابل اطمینان و اعتمادند، و اعتماد نکردن به تجربه حسی خطاست. بدین سان، افتخار ابتناء شناسایی بر تجربه و پذیرش و مشاهده صریحاً به عنوان یک روش تحقیق و پژوهش به امپدکلس متعلق است. بعضی از یافته های او درباره جهان شناسی، گیاه شناسی و جنین شناسی قابل توجه است. بنابر نظر وی ، در طبیعت خورشید آتش نیست بلکه بیشتر انعکاس آتش است مانند انعکاسی که از آب ناشی می شود. خورشید همچون توپی در حوزه آسمان بزرگ می چرخد. ماه، که از هوای بسته شده به وسیله آتش و هوای سفت و جامد مانند تگرگ ساخته شده، نور خود را از خورشید می گیرد. ماه وقتی در حرکت خود ر گرد زمین زیر خورشید رسید، اشعه خود را قطع می کند، و به اندازه پهنای ماه روی زمین سایه می افتد. زمین با قرار گرفتن در سر راه اشعه خورشید شب را می سازد. زمین در وسط آسمانهای گردنده، مانند آب در جام گردنده، ثابت است. گیاهان اشیاء زنده هستند و هر دو جنس ( نر و ماده ) را در یک واحد ترکیب می کنند. اساس جوهری اندامهای کودک میان والدین تقسیم شده است، و کودک شبیه هر کدام از والدین که سهم بیشتر دارد می شود. تمام اشیاء دم و بازدم دارند. شیارها و کانالهای بی خون در گوشت همه آنها هست و روی سطح بدنهای آنها امتداد دارد، و در دهانه این شیارها و کانالها بیرونی ترین سطح پوست با مسامات و سوراخهای بسیار پوشیده شده است، به طوری که خون در آن نگه داشته شده، اما یک راه آسان برای اینکه هوا از آن بگذرد بریده شده است. فلسفه پیشا سقراطی در بازگشت به آسیای صغیر 1- آناکساگوراس و لوسیپوس الف – آناکساگوراس. آناکساگوراس(Anaxagoroas) معاصر زنون و امپدکلس و در حدود ده سال مسن تر از هر دو بود. وی در سن بیست سالگی به آتن مهاجرت کرد و سی سال در آنجا اقامت گزید و چون به اتهام بی دینی به علت آنکه معتقد بود که خورشید یک قطعه سنگ فلزی قرمز داغ است مورد تعقیب واقع شد، به لامپساکس (Lampsacus) در آسیای صغیر رفت و در آنجا در حدود 428 ق.م درگذشت. وی رفیق آناکسیمنس و پروتاگوراس و معلم اوریپیدس و پریکلس بود و پریکلس در قضیه اتهام و تعقیب او که بنابر قول بعضی به جریمه و تبعید و بنابر قول بعضی دیگر به محکومیت غیابی به مرگ منتهی شده بود از وی دفاع کرد. وی تنها یک کتاب نوشت که قطعاتی از آن هنوز هم موجود است. آنکساگوراس نمی توانست در یابد که چگونه امپدکلس تنوع و گوناگونی نامتناهی اشیاء را تنها از چهار عنصر و دو نیروی محرک، مهر و کین ، نتیجه گرفت . بنابراین ، وی فرض کرد که کل نامتمایز و نامشخص نخستین شامل همه اضداد آناکسیمند، هراکلیتس و فیثاغوریان، همه چهار عنصر امپدکلس، و به علاوه بذرهای همه اشیایی که از آنها پدیدار می شوند بوده است و این تخمه ها در تعداد و کوچکی نامتناهی و از هر جهت با یکدیگر مختلفند.برای بیین جدایی اشیاء و رشد و نمو آنها از بذرهای خود، وی نیروی محرک یگانه معنوی «عقل» را جانشین نیروهای محرک مهر و کین امپدکلس ساخت. عقل نامتناهی ، به تمامی یکسان، خودمختار و قائم بالذات است. هر چند با هیچ آمیخته نیست، با وجود این جایی که هر چیز دیگر هست حاضر است، خواه آن چیز مخلوط باشد یا جدا. اگر با اشیاء مخلوط می بود، آنها آن را از نظارت بر اشیاء محدود می کردند. عقل همه چیزها را می شناسد، مخلوط و جدا، گذشته، حال، و آینده؛ بزرگترین نیرو را دارد، بر هر چیزی که حیات دارد نظارت می کند؛ و هر چیز را به نظم در می آورد، از حمله چرخش و گردش هوا، اثیر ، خورشید، و ماه. آن لطیف ترین و خالصترین تمام اشیاء است. وی با پارمنیدس و امپدکلس موافق است که هیچ چیز نمی تواند از هیچ ناشی شود چون تخمه های همه اشیاء در کلّ اولی و اصلی حاضرند، هیچ چیز تازه ای به وجود نمی آید. و نه چیزی از میان می رود. تغِیر فقط بمعنی اختلاط و افتراق است. وی معتقد بود که تمام اشیاء بی نهایت بزرگ و بی نهایت کوچک اند – بی نهایت بزرگ اند زیرا شامل تعداد نامحدودی اجزاء هستند، و بی نهایت کوچک اند زیرا حتی کوچکترین جزء به طور نامتناهی به اجزاء کوچکتر و کوچکتر تقسیم پذیر است. یافته های وی درباره جهان شناسی به شرح ذیل بود: عقل در آغاز یک حرکت دوری را به کل خلیط و توده بی انتظام (caos) تحمیل کرد و این حرکت علت جدایی همه اجسام در جهان گردید. نخستین اشیاء صادر هوا و اثیر بودند، که این دومی را وی با آتش یکی می گرفت. آنگاه غلیظ از رقیق و گرم از سرد، روشن از تاریک، و خشک از تر جدا شدند، اجسام روشن، گرم ، و خشک مکان بالاتر را اشغال کردند و غلیظ ، تر ، سرد، و تاریک مکان پایین تر را که خاک است. اما هیچ چیز کاملاً از دیگری جدا نشده است جز عقل. تحت تأثیر عامل سرما هوا به صورت ابر، ابر به صورت آب، آب به صورت خاک، و خاک به صورت سنگها جامد شدند. خورشید، ماه، و تمام ستارگان دیگر سنگهای قرمز داغند که اثیر گرد آنها می چرخد. گرمای ستارگان را ما احساس نمی کنیم زیرا از ما بسیار دورند. ماه زیر خورشید و به ما نزدیک تر است. ماه از خود نوری ندارد بلکه از خورشید اقتباس نور می کند. ستارگان در حرکت انتقالی خود از زیر زمین می گذرند. خسوف ( ماه گرفتگی ) به علت حائل شدن زمین ، و کسوف( خورشید گرفتگی ) به واسطه حائل شدن ماه وقتی نو است اتفاق می افتد ماه از خاک ساخته شده و دشتها و دره ها در خود دارد. زمین مسطح است و هر جا هست متوقف و بی حرکت می ماند، به علت اینکه خلأیی وجود ندارد، و به علت اینکه هوا آن را شناور نگه می دارد. منشاء و مبدأ رودها تا اندازه ای به باران و تا اندازه ای به آبهای گودالهای زیر زمین بستگی دارد. انعکاس خورشید در ابرها رنگین کمان را پدید می آورد. رطوبت ابر یا باد را می آفریند یا باران را فرو می ریزد. درآغاز پس از جدایی، هوا بذرهای همه اشیاء را در برداشت و آن بذرها ، وقتی به وسیله باران به پایین منتقل شدند، گیاهان را به وجود آوردند. حیوانات در آغاز از رطوبت و سپس از یکدیگر ناشی شدند. تمام جانداران ،گیاهان در پایین ترین و انسان در قله، سهمی از عقل دارند. آناکساگوراس دو اصل را تنظیم کرد که وی را قادر ساخت که نظریه خود را درباره تغذّی و نمو ارائه نماید. این اصول عبرتند از (1) اینکه بخشی از هر چیز در هر چیز هست و (2) اینکه اشیاء یکسان یکدیگر را جذب می کنند. غذاها حاوی اجزاء ترکیب کننده ای هستند که در یک موجود زنده ( ارگانیسم ) تولید می شوند، مثلاً خون، رگ و پی، استخوانها، گوشت و مانند آن. این اجزاء ترکیب کننده را تنها عقل می تواند بشناسد. تخمه هایی که خون در آنها غلبه دارد به وسیله جذب شبیه به شبیه به خون بدن می پیوندد، و تخمه هایی که در آنها گوشت غلبه دارد به وسیله همان اصل به گوشت بدن می پیوندند. در مورد سایر اجزاء و بخشها نیز به همین نحو. ب – دیوگنس آپولونیایی. دیوگنس اهل آپولونیا، شهری در آسیای صغیر یا کرت (Crete) ، در نیمه دوم قرن پنجم ق.م می زیست. وی متفکر التقاطی و عمدةًتحت تأثیر آناکسیمنس و آناکساگوراس و هراکلیتس بود. وی ابتا دو اصل وضع کرد، یکی در خصوص نیرو و کار مایه (انرژی)، دیگری درباره زبان مستعمل. وی می گفت آدمی باید تحقیق خود را باچیزی که مسلم و بی چون و چراست آغاز کند و بیان او باید ساده و متین باشد. وی به این سنت ملطیان معتقد بود که تمام چیزها باید تغییرات شکل یک جوهر اساسی باشد، زیرا اگر اشیاء طبیعه مختلف بودند و در اساس ساختمان خو یکسان نبودند ، نه می توانستند با یکدیگر مخلوط شوند، و نه و نه بر یکدیگر به نحو مطلوب یا نامطلوب تأثیر کنند، و نه یک شیء می توانست از شیء دیگر رشد و نمو کند. این جوهر اساسی به نظر او ، همانند نظر اناکسیمنس، هوا است که نامتناهی و ازلی و پدیدارنده جهانهاست. از انقباض و انبساط هوا – که به وسیله عقل غایتدار هدایت می شود – تمام اشیاء به وجود می آیند و در زمانهای مختلف انواع مختلف می شوند، و همه به آن برمی گردند. خلاصه هوا خداست که نیروی برتر دارد، هدایت و اداره می کند، درونی و ذاتی است، و همه اشیاء را در اختیار و تقدیر دارد. هوا ، جان همه جانداران است، زیرا وقتی آنها از نفس کشیدن باز ایستند، می میرند. هوا است که تمام احساسها را می آفریند. وقتی هوا با خون آمیخته شد، آن را سبک می کند و با نفوذ در سراسر بدن لذت را پدید می آورد. وقتی با خون آمیخته نشود، خون منقبض و بسته و منعقد می شود ، و آنگاه درد به دنبال می آید ، دیوگنس همچنین بیانی دقیق درباره کالبد شناسی رگها عرضه نموده است. 2. اتمیان ( اصحاب ذره یا جزء لایتجزا) الف – لوسیپوس . لوسیپوس (Lucippus) که به شهر میلتوس در آسیای صغیر تعلق داشت در 430 ق.م. در بهار عمر بود. وی شاگرد زنون بود و گفته اند که با پارمنیدس معاشر و مرتبط بود، هر چند فلسفه های آنها در دو قطب جدا از هم بودند. وی نظریه اتمها ( اجزاء صغار لایتجزا ) را پیشنهاد کرد که دموکریتوس که یا به میلتوس تعلق داشت و یا بنابر برخی گزارشها اهل آبدرا بود، و در 420 ق.م. در عنفوان جوانی بود، آن را قبول و اصلاح نمود. دموکریتوس لوکیپوس را دیده بود و شید آناکساگوراس را نیز که حدود چهل سال از او کوچکتر بود. وی مصر، کلده، ایران و بنابر قول بعضی حتی هند و اتیوپی را دیده بود. وی نویسنده ای پر کار بود هر چند هیچ یک از آثار او باقی نمانده بجز حدود 290 قطعه که اغلب از نوشته های اخلاقی او است. ب – دموکریتوس. دموکریتوس (Democritus) روح علمی ایونیا به اوج خود رسید. نظریه وی پایه و اساس ماتریالیسم بعدی تا عصر حاضر گردید. اتمیان (اصحاب ذره ) نظریه خود را برای تبیین تجربه ما از کون و فساد و حرکت اشیاء و کثرت آنها بکار می بردند؛ و این کار را بر خلاف الئائیان با وضع وجود خلأ ، یک لاوجود که مع هذا به اندازه وجود وجود دارد، می کردند. هم وجود و هم خلأ یا لاوجود علل مادی تمام اشیاء موجود است. وجود یکی نیست، بلکه شامل اتمهای نامریی و خرد با تعداد و اشکال بی نهایت است. اتمها را باید دارای اشکال نامتناهی ملاحظه کرد، زیرا دلیلی وجود ندارد که چرا یک اتم باید دارای یک شکل باشد و نه شکل دیگر. آنها تقسیم ناپذیرند زیرا بسیار کوچکند. آنها به هم فشرده و پرند، زیرا خلأیی در درون آنها نیست. آنها در خلأ حرکت می کنند، و با پیوستن به یکدیگر پیدایش و تکون را نتیجه می دهند و با جدا شدن از یکدیگر، فساد و از میان رفتن را . آنها با یکدیگر مختلفند نه درکیفیت بلکه در شکل، ترتیب، و وضع مکانی ، و بنابر استنباط و تعبیر ارسطو، در وزن نیز. این اختلافات عهده دار تمام اختلافات کیفی در اشیاءاند. کل وجود نامتناهی است؛ قسمتی از آن پر از اتمهاست و قسمتی خلأ است. تعداد زیادی از اتمها با اشکال مختلف در خلأ نامتناهی حرکت می کنند. اتمهای مشابه فراهم می آیند و به همان طریق عقل آناکساگوراس، گردش و چرخشی پدید می آورند که در آن با یکدیگر تصادف می کنند و با سیر و گردشی به طریق دیگر، دوباره شروع به جدا شدن می کنند. اما وقتی انبوهی و کثرت آنها را از گردش بیشتر در حال تعادل و توازن باز داشت، اتمهای لطیف به طرف خلأ محیط بیرون می روند، در حالی که بقیه در هم شده و با هم پیچ و تاب خورده حرکتشان متحد می شود و ساختمان نخستین کره را می سازند. بدین سان وقتی اتمها بزرگتر با هم تاب خورده و متوقف شدند زمین به وجود آمد. زمین مسطح است اما از طرف پایین به سوی جنوب متمایل شده است. بعضی از این اجسام که پیچیده و تاب خورده اند ساختمانی را تشکیل می دهند که ابتدا مرطوب و گلی است اما همان طور که با چرخش کل می گردند خشک و سپس زیاد گرم و سرخ و آتشین می شوند و جوهر اجرام سماوی را تشکیل می دهند. بدین سای جهانهای بی شمار پدید می آید که د راندازه مختلفند و دوباره به اتمها تجزیه می شوند. در بعضی جهانها خورشید و ماه وجود ندارد، در بعضی از آنها خورشید و ماه بزرگتر از خورشید و ماه ما هستند و در بعضی دیگر متعددند. فواصل بین جهانها نامساویند، در برخی قسمتها جهانهای بیشتر وجود دارند، و در بعضی کمتر؛ برخی افزایش پیدا می کنند، پاره ای در اوج خوداند، و پاره ای کاهش و نقصان می یابند؛ در بعضی قسمتها صعود می کنند و در بعضی دیگر سقوط. آنها به واسطه تصادف با یکدیگر از میان می روند. بعضی جهانها عاری از مخلوقات زنده یا گیاهان یا هر رطوبتی هستند. در اجسام مرکب، جسم سبکتر آنست ک خلأ بیشتر را در بردارد، سنگینتر آنست که حاوی خلأ کمتر است. نُفْس شامل اتمهای مدور است که در بدن گسترده است. ما اتمهای نُفْس را همچون دم و بازدم به درون می بریم و بیرون می آوریم، و حیات مادام که این فراگرد ادامه داشته باشد جریان دارد. تمام اشیاء جاندار یا بیجان با نوع خود گرد می یند، کبوتر با کبوتر ، باز با باز ، و در کناره دریا ریگها با یگها. فراگردی که بدان وسیله جهانها به وجود می آیند و هر چیزی حرکت می کند اتفاقی و بی مقصد نیست. هیچ چیز کیف ما اتفق و بدون هدف رخ نمی دهد؛ هر تغِیری در هستی برای دلیلی و فقط بالضروره است. بنابر نظر اتمیان، معرفت دارای دو صورت است: درست و موثق، و مبهم؛ معرفت حسی از نوع اخیر است. آنها احساس را به وسیله نوعی صدور و بیرون ریزی تبیین می کنند که گفته شده از هر چیزی صادر می شود. در مورد دیدن، هم از شیء دیده شده و هم از چشم بیننده صادر می شود و تأثیری بر هوا به وجود می آورد، جزء جامدش بیرون می ماند اما جزء لطیف تر و سبکتر، تصویر، جزئی وارد مردمک چشم می شود – اگر چشم نیز یک تصویر مشابه بیرون افکند. دیگر احساسها به وسیله اندازه و شکل اتمها تبیین می شود. کیفیات محسوس که نتیجه این فراگرد است نشان می دهند که چگونه اشیاء بر ما تأثیر می کنند، نه اینکه چه هستند، چنانکه بعدها لاک معتقد بود، شکل، نظم، اندازه، و وزن کیفیات اشیاء و بنابراین عینی هستند، اما رنگ، صوت، مزه، بو و غیره ذهنی و فاعلی اند. قطعات اخلاقی دموکریتوس که به صورت کلمات قصار به ما رسیده است غالباً گوهرهای درخشانی از خردمندی و فهم مشترک آدمیانند. بنابر نظر وی ، سعادت بالاترین خیر است. در الهیات وی معتقد به وجود خدایان بود، ولیکن معتقد بود که خدایان از اتمها ساخته شده اند و مانند آدمیان مادی و فانی اند. فقط عمرشان طولانی تر است و قدرت بیشتر و عقل والاتری دارند. آنها در امور آدمیان دخالت نمی کنند و بنابراین ترس از آنها بیمورد است. آغاز فلسفه در آتن تا اینجا تمام ظهور و گسترش فلسفه در مهاجرنشین های یونانی در جزایر و سرزمین اصلی آسیای صغیر که تحت حکومت شاهنشاهی ایران بود و در یونان بزرگ ( شهرهای یونانی ایتالیای جنوبی و سیسیلی ) رخ نمود. تا قبل از آغاز قرن پنجم ق.م. آتن مرد بزرگ یگانه ای در قلمروهای هیر، علم، ادبیات و فلسفه جزسولون(Solon) قانونگذار به وجود نیاورد. آرخلوس (Archelaus) ( در حدود 450 ق.م. ) به آتن تعلق داشت اما او که پیرو اصول آناکساگوراس با بعضی تغییرات و اصلاحات بنابر قبول تقدم گرم و سرد اناکسیمندر، تکاثف و تخلخل هوای اناکسیمنس، و چهار عنصر امپدکلس بود متفکری بزرگ نبود. مدعای او برای احراز مقامی در تاریخ فلسفه یونان این است که شاگرد آناکساگوراس و معلم سقراط بود. با وجود این ، پیروزی آتن بر ضد پادشاه ایران داریوش در 490 ق.م. و پیروزی نیروی دریایی متحد یونانی تحت رهبری آتن علیه پسر وی خشایار شا در 480 ق.م. آتن را از لحاظ سیاسی در صف مقدم قرار داد. استیلای سیاسی بازرگانی و داد و ستد را رونق بخشید و همین امر ترقی روزافزون رفاه و خوشبختی را نتیجه داد. در طی حکومت خردمندانه سی ساله پریکلس ( Periclaes) از 460 تا 430 ق.م. آتن در اوج شکوه و جلال خود بود. در طی این دوره بود که آسخیلیوس (Aeschylus) ، سوفوکلس، و اوریپیدس تراژدیهای خود و آریستوفانس کمدیهای خود و فیدیاس مجسمه های خود را پدید آوردند. هردوتس با نوشتن تاریخ جنگهای ایران پدر تاریخ نویسی شد و توسیدیدس با ارائه تاریخ جنگ پلوپونز برای خویشتن مقام بزرگترین مورخ باستان را بدست آورد. اما در فلسفه ، سابقه آتن تا پایان قرن پنجم برجسته و درخشان نبود. آتن فقط یک فیلسوف بزرگ، سقراط ، پدید آورد ، و فیلسوف دیگری از آسیای صغیر،آناکساگوراس، را برای اقامت و تعلیم در آنجا پذیرا شد. لیکن مردم آتن با طرح اتهام بی دینی و تباه ساختن جوانان آتنی علیه آنان، اولی را به مرگ و دومی را ، علی رغم دفاع پریکلس، به تبعید دایم محکوم کردند. به علاوه، در اینجا بود که حرکت شکاکانه توسط سوفسطاییان آغاز شد و فلسفه را، تا اندازه ای بجا و تا اندازه ای بیجا و غیر منصفانه، به بدنامی و رسوایی کشانید. سوفسطاییان در آتن: مسأله شناسایی و مطالعه انسان در حالی که نظامهای بزرگ اما متخاصم فلسفی با نیروی تقریباً مساوی توسط یونانیان آسیایی در جزایر و سرزمین اصلی آسیای صغیر، و یونانیان غربی در ایتالیای جنوبی و سیسیلی به ظهور رسید و بسط و توسعه یافت، در حدود 450 ق.م. در برخی از مردان صاحب قریحه و استعداد ناخشنودی از نظام سازی پدیدار شد. نتیجه گیریهای متناقض این نظامها این گروه از متفکران را نسبت به فلسفه به عنوان رشته ای برای یافتن حقیقت شکاک ساخت. رهبر این گروه پروتاگوراس اهل آبدرا در تراس (Thrace) بود که در نیمه دوم قرن پنجم ق.م. در بهار عمر خود بود. وی دوست پریکلس بود و در آتن تعلیم می داد. او در وجود خدایان شک کرد و بدین جهت مانند آناکساگوراس به اتهام بیدینی از آتن تبعید شد. علاوه بر این ، کتابهای او در ملأ عام سوزانده شد. به نظر پروتاگوراس، ما نه اصول نهایی حوزه های ایونیا، نه علت اولای حوزه الئا را تجربه می کنیم، و نه « اتمها»ی دموکریتوس یا «بذرها»ی آناکساگوراس را. آنها فرضیه های غیر قابل وارسی اند. بنابراین ، هر سخنی پیرامون آنها بیهوده است. بجای اتلاف انرژی در بحث راجع به طبیعت عالم عینی یک انسان باید خود را با خویشتن مشغول سازد. تمام شناسایی از حیث ارزشی که دارد، متکی و وابسته به حواس است. اما تجربه حسی، فریبنده است، فقط آنچه را که در گذر است و از میان می رود کشف می کند و هیچ حقیقت کلی را تصدیق نمی کند و مسلم نمی شمارد. و نه ما می توانیم بر عقل اعتماد کنیم، زیرا عقل نیز مبتنی بر تجربه حسی و ادامه صرف آن است. همچنانکه تمام شناسایی مبتنی بر احساسهای یک انسان است، فقط برای او حقیقی است، و نه برای همه . یک قضیه ممکن است در عین حال هم حقیقی و درست و هم کاذب و نادرست باشد، حقیقی برای یکی، کاذب برای دیگران. چون هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، هر «انسانی» به عنوان یک فرد « مقیاس همه اشیاء است». حقایق اخلاقی نیز نسبی است. آنچه برای من نافع است ممکن است برای دیگران زیان آور باشد، و بدین سان آنچه برای یکی خوب است ممکن است برای دیگری بد باشد. خیر فرد فقط چیزی است که وی برای خود خیر می انگارد. فقط نفق شخصی هر کس باید به حساب آید. هر چند یک عقیده نمی تواند درست تر از دیگری باشد، مع هذا می تواند بهتر از دیگری باشد. از آنجا که شناسایی حسی، هر چند غیر یقینی است تنها برای ما ممکن است، برای استفاده در زندگی عملی باید کسب شود. همچنین ، شناخته و دانسته نیست که آیا خدایان وجود دارند یا نه؛ با این حال باید آنها را پرستش کرد. پروتاگوراس فقط امکان شناسایی یقینی را مورد شک و تردید قرار داد، اما معاصر وی گرگیاس تا این عقیده پیش رفت که اصلاً هیچ چیز وجود ندارد، و اگر چیزی وجود داشته باشد، شناختنی نیست و اگر شناختنی باشد قابل انتقال و بیان نیست(2). پدیدآورنده:مؤسسه حکمت و فلسفه ایران

پی نوشت: (1) Delos ، جزیره ای است در دریای اژه – در قدیم معتقد بودند که محل تولد آپولو و ارتمیس بوده است – م (2) م.م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام ، صص 120-125