خدا در یوگا
از جمله موضوعات قابل رصد در یوگا، جایگاه خدا در یوگاست. به راستی اگر تعدادی از رهبران یک مکتب ادعا کنند که خدا را باور دارند، آیا این ادعا برای اثبات خدامحوری در یک مکتب کافی است؟ جایگاه خدا در یک مکتب را باید در آموزه ها و نظام فکری آن مکتب جستجو کرد نه در مواضع افراد و نگاه مریدان. ممکن است کسانی که با یوگا آشنایی دارند و یا درکلاس های یوگا شرکت نموده اند، این گفته ما را با ذهنیت قبلی خود ارزیابی کنند و گزارش ما از منابع یوگا را نتوانند با تصوری که از یوگا داشته اند، مطابقت دهند. لازم است یادآوری شود که یوگا باید آن طور فهمیده شود که در مهد اصلی آن یعنی در هند تعریف شده است. اصلی ترین کتب یوگا به زبان سانسکریت آمده و در هند نگاشته شده اند و هند از این جهت مادر یوگا به شمار می رود. بنابراین نمی توان مبانی هندویی یوگا را نادیده گرفت و بعضی از مبانی اسلامی را به یوگا تحمیل کرد. چرا که یوگا منابعی مخصوص به خود دارد و هیچ کس تاکنون ادعا نکرده که یوگا از متون و منابع اسلامی اخذ و اقتباس شده است؛ چرا که قدمت یوگا به گفته بزرگان یوگا به قبل از اسلام بر می گردد. به همین جهت اگر افرادی که به معارف اسلامی معتقدند، بخواهند به خاطر عُلقه و دلبستگی که به اسلام دارند، بلافاصله تعریفی که با اسلام سازگار است از یوگا ارائه دهند، این عمل غیر از آن که با متون اصلی یوگا سازگاری ندارد و تاریخ یوگا هم آن را بر نمی تابد؛ از نظر علمی و پژوهشی مقبول نیست و در مجامع علمی، چنین تعریفی از یوگا مورد قبول و استناد نخواهد بود. با توضیح بالا به بررسی جایگاه خدا در یوگا می پردازیم. بر آشنایان با یوگا پوشیده نیست که یوگا از نظر مبانی جهان شناختی از یکی از مکاتب هندی به نام سانکیه گرفته شده است؛ به گونه ای که بعضی از صاحب نظران تاریخ هند، یوگا را آیینی مستقل نمی دانند و آن را شاخه عملی مکتب سانکیهه می دانند[1]. اما جالب است بدانیم که موسس سانکیهه ( ریشی کاپیلا)، فرضیههای اثبات خدا را تجزیه و تحلیل نموده، آن را برای اثبات خدا ناکافی دانسته است و در ابطال دلایل اثبات خدا، چنین مدعی شده است:« وجود و عدم خدا با نحوه تمرینهای روحی شخص رابطه ندارد.»[2] جای دیگر تصریح می شود: «در فلسفه ی سیستم سانکیه که اساس یوگا نیز همان فلسفه است خدا جایی ندارد.»[3] سوالی که در این جا مطرح است این است که اگر یوگا یک نظام معرفتی خدا محور دارد، چرا این نظام معرفتی آن طور که باید موضوع خدا را در حوزه نظر و تئوری به بحث نمی گذارد و نظام فکری کاملی که همه مبانی آن بر محور توحید استوار است را پایه ریزی نمی کند؟ باید بین «خداباوری» و «خدا محوری» فرق گذاشت. خداباوری فقط پذیرش این است که خدا وجود دارد و او خالق هستی است؛ اما خدامحوری این است که تمام قطعات پازل در یک مکتب بر محور توحید بنا شود و همه معارف در آن مکتب با توحید معنا شود. خدا باوری، باور به این است که خدایی هست. خدامحوری، دل دادن به این است که خدا غیر از آن که مبدا هست؛ غایت هم هست و همه چیز باید به او ختم شود و خاتمه سیر روحی انسان هم باید در وحدت با او باشد. خداباوری با این هم می سازد که خدای خالق، ماموریتی برای انسان ها تعریف نکرده و الان در گوشه ای نشسته و به نظاره گری مشغول است ؛ در حالی که خدامحوری تحمل این که مقصدی غیر از خدا تصویر شود را ندارد و از پذیرش این مطلب که غایت غیر از مبدا باشد، گریزان است. شکی نیست که اگر مکتبی تمام داشته های هستی شناسانه خود را با نگاه توحیدی عرضه کند، باید به لوزام آن هم تن دهد و ابعاد و جوانب آن را روشن کند. آیینی که ادعای نجات بشر را دارد و خود را پرچمدار تکامل روحی و جسمی انسان می داند، نمی تواند و نباید پازل تعلیماتش ناقص و احیانا ناهمگون و بی در و پیکر ساخته شود. آیا همین کافی است که بگوییم خدا در یوگا انکار نمی شود و بعد از آن بحث از خدا کاملا کنار گذاشته شود؟ درست است که وجود خدا چنان بدیهی است که نیاز به استدلال هم ندارد؛ اما آیا خدا محوری فقط با عدم انکار خدا حاصل می شود؟ در صورتی که اگر کمی در مبانی یوگا دقیق شویم، درمی یابیم که آموزه ها و تعلیمات در یوگا به گونه ای است که نه «باخدایی» از آن برمی آید و نه «بی خدایی». به عبارت دیگر در یوگا فقط به نام خدا بسنده شده است و آن چه که رکن و اساس یوگاست، «روان آرام و ذهن بسامان » است؛ بدون این که این ذهن و روان با خدا نسبت روشن داشته باشند و بدون این که از این ذهن روان، چیزی به نام خدا جستجو شود. آن چه که در متون اسلامی به عنوان غایت سلوک معرفی شده است، قرب خداست ک البته چنین قربی در ضمن خود، روان آرام و ضمیر روشن را هم دارد. اصلی ترین خاصیت این قرب، معرفت به ذات خداوند و اسماء و صفات اوست. از طرف دیگر در یوگا موضوع اعتقادات به فراموشی سپرده شده و توجهی به اقناء اندیشه و و رشد قوه عاقله انسان نمی شود و همه چیز در سیر درونی خلاصه می شود؛ به این جهت یوگا برنامه ای برای رشد این قوه ارائه نمی کند وتوجهی به آن دسته از استعدادهای وجود آدمی که در حوزه اندیشه و تعقل است، نمی شود. همه تعلیمات یوگا در سه حوزه خلاصه می شود؛ اول حرکت های بدنی؛ دوم دستورات ذهنی و سوم تکنیک های تنفسی. در بین این سه، از همه مهم تر دستوراتی است که به قصد سامان دادن قوای انسانی با محوریت ذهن، عرضه می گردد. معلوم می شود که در یوگا سیری درونی مد نظر است؛ البته سیری که در تخلیه ذهن و سکوت آن خلاصه می شود و این سکوت درون و سامان دادن به ذهن، یقینا با معرفت خدا و رؤیت اسما و صفاتش و درک جمال و جلالش و فنای در ذات بیکرانش بیگانه است و ادعای یکی بودن این دو ناشی از نشناختن ابعاد وجودی انسان و ندیدن ساحت های ملکوتی روح آدمی است. سامادهی در یوگا نه حرکت است که توقف است؛ آن هم توقف نفس در نفس؛ در متون دینی پرداختن به درون، نه توقف که سیر و حرکت است؛ آن هم سیری که با حقیقت شهود پیوند خورده؛ شهود هم از نوع دیدن صرف نیست؛ بلکه از نوع وحدت یافتن و فناء در حقیقتی لایتناهی است که همان مبدا هستی است. در یوگا نگاه نفس به نفس در حقیقت توقف نفس در نفس است، بدون این که خدا در آیینه نفس دیده شود. بنابراین شان خدا در یوگا یک شان تشریفاتی است که پیوندی با غایت در یوگا پیدا نمی کند. یوگا از نظر عقبه فکری خود که همان فلسفه سانکیه است، اگر قرار باشد به خدا دعوت کند، این دعوت چون غریب و نامونوس است، باعث تعجب می شود؛ به گونه ای که یکی از بزرگان یوگا از این که پتنجلی از یک طرف خود را به سانکیهه وفادار می داند و از طرف دیگر نام خدا را در آموزه های خود به میان می آورد، تعجب خویش را چنین ابراز می کند: « واقعاً باعث تعجب است؛ پتنجلی که عقاید فلسفیاش را از فلسفة «سانکیه» گرفته، دربارة «خدا» و «وقف خویش به او» صحبت میکند.»[4] باید گفت از قضا چنین نگاهی به یوگا کاملا با ماهیت یوگا سازگار است. با همین نگاه است که وی چندان به دور از انتظار نمی داند که یک استاد یوگا الحاد را تدریس کند. البته از آن جا که اگر نشانی از خدا در زندگی انسان باشد، انسان لذت بیشتری را تجربه می کند وی از این که نام خدا در تعلیمات یوگا مطرح شود، استقبال می کند و این کار را ترجیح می دهد. وی در ادامه می افزاید: « پتنجلی از مفهوم «خدا» برای رفاه نوع بشر صحبت میکند. باید توجه داشتهباشید که یک استاد یوگا «ملحدبودن» را تدریس نمیکند، حتی اگر خودش سستعقیده باشد؛ زیرا اکثریت متوسط بشر در تمام کشورها، با داشتن «ایمان به خدا» آرامش زیادی پیدامیکنند. پتنجلی با آگاهی کامل از این که عقیدة «خدا» در فلسفة «سانکیه» جای نمیگیرد، این عقیده را در فلسفة خودش آورد؛ زیرا میدانست هدف اصلی از یوگای او، به وجود آوردن یک روش عملی برای زندگی بشر است.»[5] یکی از افراد مشهور در یوگا در مورد اعتقادات خویش ـ که انتقال این اعتقادات به خود را از طریق خانواده می داند ـ اذعان می کند که توجه به پرستش اصنام در خانواده ما وجود داشت و البته در کنار پرستش اصنام، اعتقاد به خدا پر رنگ تر بود. « من از یک خانواده هندو هستم و در آیین هندو دو سنت وجود دارد: یکی اعتقاد به ستایش اصنام و دیگری نیایش خدای بی شکل. خانواده من به اصل دوم اعتقاد بیشتری داشت.»[6] به علت دوری یوگا از «خدامحوری» است که یوگا نسبت به خداباوران و ملحدین یک موضع دارد و همه کس را میپذیرد و مدعی می شود که منکر خدا هم بدون این که لازم باشد از انکار خدا دست بردارد، می تواند یک یوگی باشد: «کسی که به خدا اعتقاد ندارد، میتواند از کیش یوگا بهره ببرد؛ با این توضیح که درک مراحل بالای یوگا (سمادهی) برای او راهی است به سوی شادابی و تجدید انرژی یا حالتی است ذهنی که احساس یکی بودن با کائنات در آن موج میزند. به هر تقدیر، باور دینی، جنسیت، سن و نژاد، هرچه باشد، با یوگا همخوان است. به تعبیر راماکریشنا: از طریق یوگا؛ یک هندو، هندویی بهتر؛ یک مسیحی، مسیحی بهتر؛ یک مسلمان ، مسلمان بهتر و یک یهودی، یهودی بهتری خواهد بود».[7]
گردآورنده:محمدحسین قاسمی شیری [1] . ـ فرهنگ ادیان جهان ، جان هیلنز ص 695 و یوگا سوترههای پتنجلی، ساتیاناندا، ترجمه موسوی نسب، ص 27 [2] . و یوگا سوترههای پتنجلی، ساتیاناندا، ترجمه موسوی نسب، ص 27 [3] . هستی بی کوشش (یوگا سوتره های پتنجلی) آلیستر شیرر، ترجمه ی ع پاشایی، انتشارات فراروان ص 174 [4] . یوگا سوتره های پتنجلی ، ساتیا ناندا سارا سواتی ، ترجمه ی جلال موسوی نسب، انتشارات فراروان ص109 [5] . یوگا سوتره های پتنجلی ، ساتیا ناندا سارا سواتی ، ترجمه ی جلال موسوی نسب، انتشارات فراروان ص109 [6] . کندالینی یوگا، سوامی ساتیاناندا ساراسوتی، موسوی نسب، نشر فراروان، ص 38 [7]ـ یوگا، جیمز هویت ص 24